افکار به دور از انکار 1



امروز دوباره درو باز کردم و وارد اتاق فکری بچگی شلوغ پلوغ خودم شدم،تا پارو گذاشتم تو اتاق پام رفت رو مهره منچ  و به خویشتن بیدار خویش گفتم اّاّاّاّاّ چی میشد همین الان آمریکا میزد دهنمونو سرویس میکرد یه موشک میخرد وسط خشتک دانشگامون این ترم آخریه امتحانامون فر میخرد منم سریع میرفتم امور مالی یه مهر تایید میزدم رو برگه های فارغ التحصیلیم میرفتم یکی یه لقته خرکیم میزدم به لاشه ی اون استادایی که تا تونستن مارو انداختن خلاصه یه جوری یه مدرکم همونجا برا خودم میزدمو میرفتم. اما تو این لحظه دلم میخواست یه نگاهه سوزناک از وسط روده موده هام به انتشارات بکنمو رد شم دمشون گرم همیشه زحمت جزوه نوشتنمون با اونا بود و صحنه ی بعدی که در ذهنم مصور شد این بود که برم آب سرد کن یه آبی بزنم بعدشم بدواّم برم بقالی سر کوچه هرچی دلم میخواد بر دارم خوارو مادر لواشکاشم بچلونم حسابی. بعدشم برم جلو آموزش پرورش در بیارم بشاشم هیچکیم هیچ کاری نتونه بکنه. چه حالی میده هر گهی میخوای تو دسترسته،بری صدا سیما جلو دوربین بزنی برقصی همه جا پخش شه، چقدر خوبه، اما تو این لحظه اینو دیدم که گوشه مدرک دانشگاهیم تو دستم پاره شده ولی این پارگی به کونم وصل بود و  دیگه هیچ دختری تو فامیل زنده نیست که چششو در بیارم، اه ،ولی اون لقته می ارزید خیلی حال داد.و اینجا بود که سر آلتم یدفه هویج سبز شد نمیدونم چرا آخرش خودمو رو عرشه ناوگان نیروی دریایی آمریکا دیدم حالا کیت وینسلتم واساده جلوم هی میگه بیا ادا تایتانیکو در بیاریم(بابا برو گمشو بیرون زشته بابام میبینه نفهم). هوووو پدسگ بیا بزن بترکونمون دیگه ان آقا   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر