افکار به دور از انکار 2


نفهمیدیم بالاخره یا بلاخره خلاصه یدونشون بود که باعث شد تا تموم بشه.آخرین امتحان دانشگاهم بود.توی سالن امتحانات نه امتتحانام رو یه صندلی نشسته بودم با کمی افکار سکسی آمیخته با شرو ور پاسخ سوالاتو نه سوالامو میدادم اما هیچی به جز عین سوالات در بلگه امتحانی من نبود(البت این چیزه عادیه که همه باهاش روبه رو شدن).بعد از کمی محاسبات روی کاغذ متوجه شدم که دستم میتونه اگه زیر چونم باشه وزن کلمو تحمل کنه.در همین حین به پایه سمت چپ صندلی جلوییم خیره شده بودم که دیدم یه فرشته جلوم داره بال بال میزنه.همه جا پر از گرد و خاک شده بود،بالهاش صدا هلیکوپتر میداد تیکو تیکو تیکو تیکو تیکو،مراقبا هرکدوم به طرفی پناه برده بودن.به فرشته گفتم فرشته تویی؟ زن آقا ذبیح همسایمون؟ فرشته گفت آره منم ولی طلاق گرفتم.گفتم لاشی چرا زودتر نگفتی؟ دلم میخواد خودت مختو تقدیمم کنی دیگه من نزنمش.گفت باشه ولی الان چی میخوای؟ گفتم قربونت میخوام الان یه کلمه بگم رو(Ro) برگه نفر جلوییم شوت شه رو هوا  صاف بیاد بیفته رو برگه من.فرشته گفت بگو.تا گفتم رو یه چی پرتاب شد رو هوا آخه مسابقات تیراندازی اهداف پرنده بود اما اون برگه نفر جلویی نبود بلکه خود نفر جلویی بود،منم نامردی نکردم پسررو رو هوا زدمش.
دیدم یکی داره میزنه رو پشتم،برگشتم گفتم ها؟ مراقب بود که نمیدونم چرا فک کرد باهاش شوخی دارم برگشت گفت بچه خوشگل وقتت تموم شده(ان آقا مگه من باهات شوخی دارم).بلند شدم از در سالن رفتم بیرون اما این دره سالن بود که از دره من رد شده بود.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر