بیوگرافی پاستول




شخصی که میبینید پاستور عزیزماست.
فامیلی پاستور از آنجایی برگرفته شده که اجداد لویی پاستور در محفل های شب نشینی خود شورت های توری  به پا می نهادند و با عزمی راسخ بیضه هایشان را از داخل شورت به هم پاس میداند و هرکس شورتش سوراخ می شد دزد و آنکه آلتش از شورت سرکشی می کرد جلاد و آنکه بیضه برایش نمی ماند پادشاه می شد که در نهایت امور عشایر گونه ی ما توی پارک را به سرهم می آوردند که البته آنها قصد آزار جنسی آلت خود را نیز که به آلت قتاله معروف بود داشتند زیرا هرگز آلت های صغیر را بازی نمی دادند که نهایتا به دلایل نا معلوم پدر بزرگ پاستور فوت را کرد و تنها ماند با دو بیضه ی ورزیده.
که این امر موجب این گردید تا طی حکمی از بنیاد رسیدگی به امور بیضویون داخل پلاستیک میدان پاستور را بنا کنند که ریاست محترم جمهور در ضلع شمالی میدان سرش بشینند.
اشتهار پاستور که میدونم مخ شما جواب نمیده مدیون کس مغزی های پاستور در رابطه با روابط نامشروع باکتری ها و واکسن ضد هاردی می باشد.
پاستور از بچگی علاقه به ساخت پاستول یا پاستیل داشت که منجر به ساخت کاندوم شد.
پاستور طی انجام کس مغزی های خود فهمید سیکتیر شدن نتیجه فعالیت موجودات میکروسکسی و باکتری ها می باشد.
پاستو فعالیت های درون مغزی خود را بر روی موادی چون ممه،قسمتی از گوشت باسن،زیر بغل،میان دو ران (یکی از شهرهای ایران) و دروازه دولاب انجام داد که به فرضیه،خود انگیزه ای یا خود به خودی پایان داد.
پاستور خوب ما،طی سفری که با چند تن از دوستان لاشی اش با هواپیمای بوئینگ ام دی به مشهد داشت در هتل آپارتمان با دمپایی راه می رفت که منجر به عصبانیت دوستان کثافتش شد و او را به زمین گرم مالاندند و او از لج آنها با مطرح کردن پاستورازیسیون خوار ما را حسابی کیسه مال کرد و در سال 1985 در  برگشت به خانه در کف مهماندار هواپیما فرو رفت و هرگز بیرون نیامد و هرچی دست و پا زد فقط کف بیشتری وارد ریه هایش شد و مرد.

همین

من انم

بیوگرافی یک



ديويد فيلو و جري يانگ ، موسسين شركت ياهو

اين دو افراد بزرگ و تاثير گذاري بودند. اما ديويد فيلو(سمت راست) مرد بزرگتري بود و مادرش از دو سالگي براي او لباس سايز بزرگ مي خريد.اين دو كون بزرگي هم داشتند چون هيچ كس كونش نمي ايد اين همه وقت بگذارد و موتور جستجو بنويسد.جالب است بدانيد كه جري يانگ (طبعا سمت چپي) نام دوم وي مي باشد . اسم اصلي وي جُمعَه هاشَمي است و از افغان تبارهاي عزيز است.نحوه آشنايي اين دو متفكر بدين صورت است كه ديويد فيلو يك سرباز امريكايي ساكن قندهار بود. زماني كه براي خريد ترياك به زمين جُمعَه هاشَمي اينا رفته بود و جُمعَه را ديد ، يكدفعه هردو به فكر ايجاد يك شركت كامپيوتري افتادند. ابتدا تصميم گرفتند اسم شركت را " يا حق " بگذارند اما با مشورت با يك درويش گنابادي نام ياهو را بر آن نهادند.بعد از تاسيس شركت ياهو ، ديويد فيلو ترياك را كنار گذاشت و به هفته اي هفت نخ بهمن دول بسنده كرد.خلاصه سرشو درد نيارم هردو انها بعد از اينكه به وضعيت مالي مناسبي دست يافتند، اقا ننشون را فرستادن مكه . اما اقاش گفت : گوزو دو قرون پول بده بريم خارج بمال بازي ، كه با مخالفت اين دو فرزند صالح مواجه شدند.

تکه


م ن :نمیدونم چجوری متولد شدم.
م ن :ولی جایی که توش بودم پر از لوله های نرم بود،دریغ از یک پشم، این لوله کشی نمیتونه کار ایرانی جماعت باشه.
م ن :از در و دیوار اتاق ارتجاعیمون نوشابه گازدار در میومد.
م ن :انگار با زور بسیج مارو بردن پارک آبی.داخل لوله های سر بسته سر خوردیمو خوردیمو خوردیمو.
همه :چه جای تنگی.هل نده خر پدر.آقا واسا تو صف جا نزن.اه گشنمون شد.بذا از لوله درآم مادرتو….
م ن :انگار یه بست بزرگ دور گردنمو یقه اسکی کرده.
م ن :چرا فشار میدی خوب میرم بیرون
دریچه :آخه میخوام گردنتو کوچیک شه واسه بقیه شاخ نشی
م ن :داری عین شاخ مارو میندازی بیرون،میگی شاخ نشی
م ن :وای افتادم تو سر سره بزرگ سر باز،یه سری خوردیمو به راهمون ادامه دادیم
م ن:اینجا چه خبره؟
گیت :این گیت وروده.ازش رد شو بینم
م ن:تنم خورد به یکی دیگه غر یا قر شدم.انگار هیچی برا هیچکی مهم نبود.همه یه رنگ بودن.بعضیا سفت مث مرد بعضیام شل.همه فقط جلوشونو نگاه میکردن
م ن :افتادیم تو استخر اصلی.و در جاهایی  پر از آب به راه خود ادامه دادم اما به هیچ نرسیدم
و هیچ کس ندانست من چیم.ندانم ندانی

بیوگرافی در هیاهو


ادیسون در سنین کیری پیریه خود پس از کشف دیلدوهای چراغ برق یکی از پولدارای خفن آمریکای جنایت کار شده بود.وصنعت کلان دیلدوهای برق  یا همون تیر چراغ برق رو یه تار پشم سینش میچرخوند.او یک آزمایشگاه داشت.آزمایشگاه نگو بلا بگو.انقد با آزمایشگاه خود love  داشت که انگار در لفافه های زندگی خود چندین بار متوالی با آزمیشگاهش همخوابگی داشت.تا به حال با اتاق خود هممخوابگی داشته اید؟
شب جمعه ای بود پسر ادیسون در پارک محل با دوست فشن خود مشغول ترکاندن مخ دافهای تهرانی بودند.تلفنش زنگ میزد،
پسر ادی:هان
آتش نشانی:آتش نشانی هستیم
پسر ادی:در ننت آتیش گرفته لاشی،واسه چی مزاحم میشی
آتش نشانی:خفه شو پدسگ.آزمیشگاه آقات آتیش گرفته داره به گا میره
پسر ادیسون در حالی که یک دست به گوشی داشت و دستی دیگر به داف دوان دوان رفت در خونه.آقا آقا...
ننه، آقا کجاس؟ آقات نصف شبی  زد بالا  و رهسپار شد به سمت آغوش گرم معشوقه اش کره خر
پسر به درب آزمایشگاه رسید.پدر را دید که کیرش هم نیس و دارد نگاه میکند.باخود تصمیمی شگفت گرفت،گرفت که جلو نرود و شانه های پدر را نمالاند.انگار پدی در بیضوی ترین لحضات عمر به سر میبرد و میکند.
ادیسون:بیا بیا بیا بیا بیا....
پسر:دید دید دید دید،عقب جا دارم
ادی:ببین پسرم چقدر زیباست
پسر:(پدر کسخل شده)آخه کجاش زیباس؟
ادی:ببین که گوگرد در کنار فسفر چه همجنسگرایی میکنند و با آتش دل ما را چه میبرن.خوار...
پسر:بابا من خایه کردم تو داری حال میکنی؟تو دهنت
ادی:هیجان انگیز ترین لحظه زندگی منه هرجا که دیدی دلت شکست آه منه،غم دنیا تو دلت نشست آب منه(ارینجمنت بای علی عبدالمالکی)
توماس سال بعد در آزمایشگاه جدید خود مشغول به کار شد ودستگاه ضبط صدا را آفرید